الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

الینا برکت زندگی مامان و باباش

الینا ی مامان

سلام الینا جونم الان که سر کار هستم و برات دارم مینویسم   دلم واست تنگ شده جیگری وای که چقده بامزه شدی الینای مامان  بازم داره دندون در میاره تند و تند اول دو تا بالاییا بعدم دوتا پایینیا حالا هم دندون کنار دندونای پایین جلویی داره در میاری و خیلی هم بد اخلاق شدی البته بعضی وقتایکی کارایی که تازه میتونی انجامش بدی و من و بابات خیلی خوشحال میشیم اینه که برای چند ثانیه می ایستی و همه اطرافیانتو نگاه میکنی بعدم که تعادلتو از دست میدی و می افتی برای خودت دست میزنی وای چقدر این صحنه رو دوست دارم و خوشحال میشم  الینا جونم دیگه واست بگ که دیروز خاله رو خیلی ترسونده بودی یه هویی از خواب بلند شدی و همش گریه م...
26 تير 1391

کارهایی که الینا خانومی در نه ماه و نیمه گیش انجام می دهد

  سلام  الینا خانومی جیگر مامان هر روز که میگذره شیطونتر و بامزه تر میشی  بدتر از همه این که  تازه گیا شبا دیر  میخوابی و صبحها هم زود بلند میشی نمی ذاری مامانی یه کوچولو بیشتر بخوابه   جالبتر اینکه الینا خانومی یاد گرفته دیگه رو تخت خودش نخوابه و  دلش میخواد پیش من و باباش باشه اگه قرار باشه هم بخوابه باهم بخوابیم خلاصه اینکه الینای مامان هر چی بزرگتر میشه همون قدر دردسراتم بزرگتر می شه اینکه دیگه خیلی از رورورکت خوشت نمی یاد برات تکراری شده و دیگه نمیری توش و فقط دوست دار چهار دست و پا بدویی و از یه جایی مثل میز و صندلی بگیری و بلند شی و  خوشحال باشی که بلند شدی بعدم ...
20 تير 1391

خاطرات نامگذاری الینا خانمی

دخملی مامان از روزی که دکتر خبر نی نی دار شدنمونو بهمون داد هرکی منو میدید می گفت بچت پسره دیگه مخم از اینکه هی می گفتن بچت پسره تیلیت شده بود ولی من از خدا میخواستم که حالا که منو به آرزو رسونده یه نینی سالم و سلامت داشته باشم و جنسیتش برام خیلی مهم نبود هر چند که تو دلم از خدا یه دخملی می خواستم ولی دوست نداشتم تو کار خدا دخالت کنم داشتم تو چهار ماهگی که جنسیتت معلوم شد و فهمیدیم دخملی هستی شروع کردیم دنبال اسم گشتن تو اینترنت و کتابا و خلاصه هر جا که می شد دنبال یه اسم خوشگل موشگل می گشتیم که هم ایرانی باشه و اصیل و هم معنی قشنگی داشته باشه  باباییت  اسمتو گذاشته بود آناهیتا بعد شد ارتمیس خلاصه اسمای عجیب و غریب راست...
20 تير 1391

خاطرات الینا خانمی در نه ماهگی

الینای مامان خیلی شیطون شده و اینکه خیلی هم بامزه وقتی میذارمت جلوی آینه با خودت حرف می زنی  خودتو ناز میکنی و وقتی بهت می گم الینا رو بوس کن اونقده بامزه خودتو می بوسی که دلم واست ضعف می ره از عکاس بگم تقریبا" یه ماه پیش الینا کوچولومونو به همراه مامان بابا و خالش بردیم عکاسی کودک یه عالمه ازش عکس گرفت هی لباس عوض می کردیم  که نزدیک ٥٠ تا عکس خوشگل شد آخراش اونقده خسته شده بود که موقع عکس  گرفتنی خوابش برد خیلی بامزه بود با قیافه عصبانی هم خوابیده بود خلاصه با اینکه گرون در می اومد هر کاری کردیم از عکساش کمتر چاپ کنیم نشد همش خوشگل بودن و بامزه بالاخره اینکه  الینا خانومی جیب باباشو هنوز هیچی نشده خالی کرد ...
14 تير 1391

خاطرات نوزادی الینا خانومی

  سلام دخملی الان که برات می نویسم  تو نه ماهی و خیلی هم شیطون شدی و شلوغ حالا می خوام از کوچولوییات واست بگم  الینای مامان وقتی به دنیا اومد هر کاری می کردن پرستارا نمی تونستن بیدارت کنن ولی بابات که اومد بالا سرت وقتی صدات کرد الینا  یه هو چشاتو واکردی و یه خمیازه به بابات تحویل دادی آخه وقتی تو شکم مامان بودی باهات خیلی حرف میزدیم که با صداهامون آشنا بشی الینای مامان از موقعی که به دنیا اومد خیلی دل درد داشت و همش نصفه شبا گریه می کردی و من و بابات شیفتی آرومت می کردیم تا خوابت ببره تازه یه عالمه هم عرق نعناع به خوردت می دادیم تا دل دردت کم شه و راحت باشی بالاخره بعد از اینکه وارد ششمین ماه زندگیت شدی دل درداتم ...
13 تير 1391
1